در حالیکه حدودا چهار ساعت دیگه به حرکت قطار مونده و یخورده برنامه هام مونده دخترم درخواست داشت پارک ببرمش به قول خودش تاب تاب
من روزهایی که جلسه قرآن میرم چون بچه هام همراهم دوست دارند بیان، بعد از جلسه قرآن خوراکی واسه بچه هام میگیرم و سر کوچه مامانم اینا میبرمشون پارک.
امروز یجورایی فرصت نداشتم ولی دیدم دخترم میگه تاب تاب.
دیگه گفتم بزار خاطره خوبش بمونه واسش، حالا مگه از پارک بیرون میاد به هر ترفندی شد با بازی قطار بازی و هوهو چی چی کنان... باپسرم و دخترم از پارک اومدیم خونه
خدا روشکر کوچه خلوت بود.
پی نوشت:
سر این پارک رفتن ها نزدیک ظهر درجه رنگ پوستشون فک کنم یه درجه تیره تر شده
یا امام زمان .......برچسب : نویسنده : iyland بازدید : 17